مقدمه
كتاب حاضر در اصل مقالهاي بوده است به قلم متفكر شهيد استاد مرتضي مطهري كه در سال 1347 هجري شمسي برابر با 1387 هجري قمري در كتاب " محمد ( ص ) خاتم پيامبران " - كه به مناسبت آغاز پانزدهمين قرن بعثت از سوي مؤسسه حسينيه ارشاد منتشر شد - به چاپ رسيد و پس از آن و در زمان حيات استاد شهيد نيز به صورت رسالهاي كوچك به زينت طبع مزين گرديد و اكنون با حروفچيني جديد و اعراب گذاري جملات عربي و با فهرستهاي مختلف به چاپ ميرسد ، باشد كه توصيه امام راحل عزيزمان مبني بر زنده نگاه داشتن آثار آن متفكر گرانقدر عملي گردد و همچنين با رفع شبهات القاء شده در اطراف زندگاني رسول اكرم ( ص ) و با بينشي هر چه روشنتر نسبت به مكتب اسلام در راه اهداف مقدس اين آخرين پيام الهي گام برداريم . يازدهم ارديبهشت 1369 شوراي نظارت بر نشر آثار استاد شهيد مطهري
رسول درس ناخوانده
يكي از نكات روشن زندگي رسول اكرم ( ص ) اين است كه درس ناخوانده و مكتب ناديده بوده است نزد هيچ معلمي نياموخته و با هيچ نوشته و دفتر و كتابي آشنا نبوده است . احدي از مورخان ، مسلمان يا غير مسلمان ، مدعي نشده است كه آن حضرت در دوران كودكي يا جواني ، چه رسد به دوران كهولت و پيري كه دوره رسالت است ، نزد كسي خواندن يا نوشتن آموخته است ، و همچنين احدي ادعا نكرده و موردي را نشان نداده است كه آن حضرت قبل از دوران رسالت يك سطر خوانده و يا يك كلمه نوشته است . مردم عرب ، بالاخص عرب حجاز ، در آن عصر و عهد به طور كلي مردمي بي سواد بودند . افرادي از آنها كه ميتوانستند بخوانند و بنويسند انگشت شمار و انگشت نما بودند . عادتا ممكن نيست كه شخصي در آن محيط ، اين فن را بياموزد و در ميان مردم به اين صفت معروف نشود . چنانكه ميدانيم - و بعدا درباره اين مطلب بحث خواهيم كرد - مخالفان پيغمبر اكرم در آن تاريخ او را به اخذ مطالب از افواه ديگران متهم كردند ، ولي به اين جهت متهم نكردند كه چون با سواد است و خواندن و نوشتن ميداند كتابهايي نزد خود دارد و مطالبي كه ميآورد از آن كتابها استفاده كرده است . اگر پيغمبر كوچكترين آشنايي با خواندن و نوشتن ميداشت قطعا مورد اين اتهام واقع ميشد .
اعترافات ديگران
خاور شناسان نيز كه با ديده انتقاد به تاريخ اسلامي مينگرند كوچكترين نشانهاي بر سابقه خواندن و نوشتن رسول اكرم نيافته ، اعتراف كردهاند كه او مردي درس ناخوانده بود و از ميان ملتي درس ناخوانده برخاست . كارلايل در كتاب معروف الابطال ميگويد : " يك چيز را نبايد فراموش كنيم و آن اينكه محمد هيچ درسي از هيچ استادي نياموخته است ، صنعت خط تازه در ميان مردم عرب پيدا شده بود . به عقيده من حقيقت اين است كه محمد با خط و خواندن آشنا نبود ، جز زندگي صحرا چيزي نياموخته بود " .
ويل دورانت در تاريخ تمدن ميگويد : " ظاهرا هيچ كس در اين فكر نبود كه وي ( رسول اكرم ) را نوشتن و خواندن آموزد . در آن موقع هنر نوشتن و خواندن به نظر عربان اهميتي نداشتء به همين جهت در قبيله قريش بيش از هفده تن خواندن و نوشتن نميدانستند . معلوم نيست كه محمد شخصا چيزي نوشته باشد . از پس پيمبري كاتب مخصوص داشت . معذلك معروفترين و بليغترين كتاب زبان عربي به زبان وي جاري شد و دقايق امور را بهتر از مردم تعليم داده شناخت " (ترجمه فارسيج / 11 ص . 14) .
جان ديون پورت در كتاب عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن ميگويد : " درباره تحصيل و آموزش ، آنطوري كه در جهان معمول است ، همه معتقدند كه محمد تحصيل نكرده و جز آنچه در ميان قبيلهاش رايج و معمول بوده چيزي نياموخته است " (چاپ سوم ، ص 17 و . 18) .
كونستان ورژيل گيورگيو در كتاب محمد پيغمبري كه از نو بايد شناخت ميگويد : " با اينكه امي بود ، در اولين آيات كه بر وي نازل شده صحبت از قلم و علم ، يعني نوشتن و نويسانيدن و فرا گرفتن و تعليم دادن است . در هيچيك از اديان بزرگ اين اندازه براي معرفت قائل به اهميت نشدهاند و هيچ ديني را نميتوان يافت كه در مبدا آن ، علم و معرفت اينقدر ارزش و اهميت داشته باشد . اگر محمد يك دانشمند بود ، نزول اين آيات در غار ( حرا ) توليد حيرت نميكرد ، چون دانشمند قدر علم را ميداند ، ولي او سواد نداشت و نزد هيچ آموزگاري درس نخوانده بود . من به مسلمانها تهنيت ميگويم كه در مبدا دين آنها كسب معرفت اينقدر با اهميت تلقي شده"( چاپ اول ، ص . 45).
گوستاو لوبون در كتاب معروف خود تمدن اسلام و عرب ميگويد : " اين طور معروف است كه پيغمبر امي بوده است ، و آن مقرون به قياس هم هست ، زيرا اولا اگر از اهل علم بود ارتباط مطالب و فقرات قرآن به هم بهتر ميشد ، بعلاوه آن هم قرين قياس است كه اگر پيغمبر امي نبود نميتوانست مذهب جديدي شايع و منتشر سازد ، براي اينكه شخص امي به احتياجات اشخاص جاهل بيشتر آشناست و بهتر ميتواند آنها را به راه راست بياورد . به هر حال ، پيغمبر امي باشد يا غير امي ، جاي هيچ ترديدي نيست كه او آخرين درجه عقل و فراست و هوش را دارا بوده است " (چاپ چهارم ، ص . 20) . گوستاو لوبون به علت آشنا نبودن با مفاهيم قرآني ، و هم به خاطر افكار مادي كه داشته است سخن ياوهاي درباره ارتباط آيات قرآن و درباره عاجز بودن عالم از درك احتياجات جاهل ميبافد و به قرآن و پيغمبر اهانت ميكند ، در عين حال اعتراف دارد كه هيچ گونه سندي و نشانهاي بر سابقه آشنايي پيغمبر اسلام با خواندن و نوشتن وجود ندارد . غرض از نقل سخن اينان استشهاد به سخنشان نيست . براي اظهار نظر در تاريخ اسلام و مشرق ، خود مسلمانان و مشرق زمينيها شايستهترند . نقل سخن اينان براي اين است كه كساني كه خود شخصا مطالعهاي ندارند بدانند كه اگر كوچكترين نشانهاي در اين زمينه وجود ميداشت از نظر مورخان كنجكاو و منتقد غير مسلمان پنهان نميماند . رسول اكرم در خلال سفري كه همراه ابو طالب به شام رفت ، ضمن استراحت در يكي از منازل بين راه ، برخورد كوتاهي با يك راهب به نام بحيرا (پروفسور ماسينيون ، اسلام شناس و خاورشناس معروف ، در كتاب سلمان پاك ، در اصل وجود چنين شخصي ، تا چه رسد به برخورد پيغمبر با او ، تشكيك ميكند و او را شخصيت افسانهاي تلقي مينمايد ، ميگويد : " بحيرا سرجيوس و تميم داري و ديگران كه رواه در پيرامون پيغمبر جمع كردهاند اشباحي مشكوك و نايافتنياند " .) داشته است . اين برخورد ، توجه خاورشناسان را جلب كرده است كه آيا پيغمبر اسلام از همين برخورد كوتاه چيزي آموخته است ؟ وقتي كه چنين حادثه كوچكي توجه مخالفان را در قديم و جديد برانگيزد ، به طريق اولي اگر كوچكترين سندي براي سابقه آشنايي رسول اكرم با خواندن و نوشتن وجود ميداشت ، از نظر آنان مخفي نميماند و در زير ذرهبينهاي قوي اين گروه چندين بار بزرگتر نمايش داده ميشد . براي اينكه مطلب روشن شود لازم است در دو قسمت بحث شود : . 1 دوره قبل از رسالت . . 2 دوره رسالت .
در دوره رسالت نيز از دو نظر بايد مطلب مورد مطالعه قرار گيرد : . 1 نوشتن . . 2 خواندن . بعدا خواهيم گفت آنچه قطعي و مسلم است و مورد اتفاق علماي مسلمين و غير آنهاست اين است كه ايشان قبل از رسالت كوچكترين آشنايي با خواندن و نوشتن نداشتهاند . اما دوره رسالت آن اندازه قطعي نيست . در دوره رسالت نيز آنچه مسلمتر است ننوشتن ايشان است ، ولي نخواندنشان آن اندازه مسلم نيست . از برخي روايات شيعه ظاهر ميشود كه ايشان در دوره رسالت ميخواندهاند ولي نمينوشتهاند ، هر چند روايات شيعه نيز در اين جهت وحدت و تطابق ندارند . آنچه از مجموع قراين و دلايل استفاده ميشود اين است كه در دوره رسالت نيز نه خواندهاند و نه نوشتهاند . براي اينكه دوره ما قبل رسالت را رسيدگي كنيم لازم است درباره وضع عمومي عربستان در آن عصر از لحاظ خواندن و نوشتن بحث كنيم . از تواريخ چنين استفاده ميشود كه مقارن ظهور اسلام ، افرادي در آن محيط كه خواندن و نوشتن ميدانستهاند بسيار معدود بودهاند .
دوره ما قبل رسالت
پيدايش خط در حجاز
بلاذري در آخر فتوح البلدان آغاز پيدايش خط را در ميان اعراب حجاز چنين ذكر ميكند : اولين بار سه نفر از قبيله طي " ( كه در مجاورت شام بودند ) خط ( خط عربي ) را وضع كردند و هجاء عربي را به هجاء سرياني قياس كردند . بعد عدهاي از اهل انبار اين خط را از آن سه نفر آموختند و اهل حيره از اهل انبار فرا گرفتند . بشر بن عبدالملك كندي برادر اكيدر بن عبدالملك كندي امير دومه الجندل كه نصراني بود ، در رفت و آمدهاي خود به حيره خط عربي را از اهل حيره ياد گرفت . همين بشر براي كاري به مكه رفت و سفيان بن اميه ( عموي ابو سفيان ) و ابوقيس بن عبدمناف بن زهره او را ديدند كه مينوشت ، از او خواستند كه نوشتن را به آنها تعليم كند و او به آنها تعليم كرد . بعد خود بشر با اين دو نفر در يك سفر تجارتي به طائف رفتند ، غيلان بن سلمه ثقفي در طائف خط نوشتن را از آنها آموخت . بعد بشر از آن دو نفر جدا شد و به ديار مصر رفت . عمرو بن زراره كه بعد به عمرو كاتب معروف شد نوشتن را از او آموخت . سپس بشر به شام رفت و در آنجا عده زيادي از او فرا گرفتند " . ابن النديم در الفهرست ، فن اول از مقاله اولي ، به قسمتي از گفتههاي بلاذري اشاره ميكند (الفهرست ( چاپ مطبعة الاستقامة قاهره ) ، ص . 13) . ابن النديم از ابن عباس روايت ميكند كه اول كسي كه خط عربي نوشت سه نفر از مردان قبيله بولان بودند كه قبيلهاي است در انبار ، و اهل حيره از مردم انبار فرا گرفتند . ابن خلدون نيز در مقدمه خويش فصل " في ان الخط والكتابه من عداد الصنائع الانسانيه " قسمتي از گفتههاي بلاذري را ذكر و تاييد ميكند (مقدمه ابن خلدون ( چاپ ابراهيم حلمي ) ، ص . 492).
بلاذري با سند روايت ميكند كه هنگام ظهور اسلام در همه مكه چند نفر با سواد بودند . ميگويد : " اسلام ظهور كرد و در قريش فقط هفده نفر صنعت نوشتن را ميدانستند : عمر بن الخطاب ، علي بن ابي طالب ( ع ) ، عثمان بن عفان ، ابو عبيده جراح ، طلحه ، يزيد بن ابي سفيان ، ابو حذيفه بن ربيعه ، حاطب بن عمرو عامري ، ابوسلمه مخزومي ، ابان بن سعيد اموي ، خالد بن سعيد اموي ، عبدالله بن سعد بن ابي سرح ، حويطب بن عبدالعزي ، ابوسفيان بن حرب ، معاوية بن ابي سفيان ، جهيم بن الصلت ، علاء بن الحضرمي كه از هم پيمانان قريش بودند نه از خود قريش " . بلاذري فقط يك زن قرشي را نام ميبرد كه در دوره جاهليت مقارن ظهور اسلام ، خواندن و نوشتن ميدانست و او شفاء دختر عبدالله عدوي بود . اين زن مسلمان شد و از مهاجران اوليه به شمار ميرود . بلاذري ميگويد : " اين زن همان است كه حفصه همسر پيغمبر را نوشتن آموخت و روزي پيغمبر اكرم به او فرمود : " " الا تعلمين حفصة رقية النملة كما علمتها الكتابة " " يعني همچنانكه نوشتن را به حفصه آموزانيدي خوب است " رقية النملة " (در فتوح البلدان ( مطبوع در مطبعة السعادش مصر در سال 1959 ) اين كلمه را " رقنه النملة " ضبط كرده كه البته اشتباه نسخه است و صحيح آن همان طور كه در النهاية ابن اثير ماده " نمل " ضبط شده است " رقية النملة " است . " رقية " جملههايي بوده ورد مانند كه ميخواندهاند و آن را براي دفع بلا يا بيماري مفيد ميدانستهاند . ابن اثير در ماده " رقي " ميگويد بعضي از اخبار منقول از پيغمبر اكرم " رقي " را منع و بعضي تجويز كرده است ، و خود مدعي ميشود كه احاديث منع، ناظر است به تعويذ به غير نام خدا و به اينكه انسان توكلش را از خدا بر گيرد و به اين تعويذها اعتماد كند ، و احاديث تجويز ناظر به اين است كه كسي متوسل به اسماء الهي شود و از خداوند اثر بخواهد . ابن اثير در ماده " نمل " ميگويد : آنچه به نام " رقية النملة " معروف است ، در واقع از نوع " رقي " نبوده است ، جملههايي بوده معروف و همه ميدانستند نفع و ضرري نميرساند . رسول خدا به صورت شوخي و ضمنا نوعي كنايه به همسرش حفصه آن سخن را به شفاء فرمود . جملهها اين بوده است : " العروس تحتفل ، و تختضب ، و تكتحل ، و كل شيء تفتعل غير أن لا تعصي الرجل " يعني عروس در ميان جمع مينشستند ، رنگ ميبندد ، سرمه ميكشد ، عروس همه كار ميكند جز اينكه شوهرش را نافرماني نميكند . اين جملهها را " رقية النملة " ميناميدند و ظاهرا در اين نامگذاري نيز نوعي شوخي و طنز به كار رفته است . ابن اثير ميگويد : رسول اكرم از روي شوخي و طنز به شفاء فرمود همان طوري كه نوشتن را به حفصه ياد دادي خوب بود " رقية النملة " را نيز ياد ميدادي . اشاره به اينكه اين خانم فرمان مرا اطاعت نكرد و رازي كه به او گفته بودم ( در تاريخ معروف است و آيه اول سوره تحريم ناظر به آن است ) را افشا نمود.) را نيز به وي بياموزاني ".
بلاذري آنگاه چند زن از زنان مسلمان را نام ميبرد كه در دوره اسلام ، هم ميخواندند و هم مينوشتند ، و يا تنها ميخواندند . ميگويد : " حفصه همسر پيغمبر مينوشت . ام كلثوم دختر عقبة بن ابي معيط ( از زنان مهاجر اوليه ) نيز مينوشت . عايشه دختر سعد گفت پدرم به من نوشتن آموخت . كريمه دختر مقداد نيز مينوشت . عايشه ( همسر پيغمبر ) ميخواند ولي نمينوشت ، همچنين ام سلمه " . بلاذري سپس نام كساني را كه در مدينه سمت دبيري رسول خدا را داشتند ذكر ميكند ، آنگاه ميگويد مقارن ظهور اسلام فقط يازده نفر از مردم اوس و خزرج ( دو قبيله معروف ساكن مدينه ) صنعت خط را ميدانستند ، و نام آنها را هم ذكر ميكند . معلوم ميشود صنعت خط ، تازه وارد محيط حجاز شده بوده است و اوضاع و احوال محيط آن روز حجاز چنان بوده كه اگر كسي خواندن يا نوشتن ميدانست معروف خاص و عام ميشد . افرادي كه مقارن ظهور اسلام اين صنعت را ميدانستند ، چه در مكه و چه در مدينه ، معروف و انگشتنما ، و معدود و انگشت شمار بودند ، لهذا نامشان در تاريخ ثبت شد ، و اگر رسول خدا در زمره آنان ميبود قطعا به اين صنعت شناخته ميشد و نامش در زمره آنان برده ميشد ، و چون اسمي از آن حضرت در زمره آنان نيست معلوم ميشود به طور قطع او با خواندن و نوشتن سر و كار نداشته است .
دوره رسالت و مخصوصا دوره مدينه
از مجموع قرائن به دست ميآيد كه رسول اكرم در دوره رسالت نيز نه خواند و نه نوشت ، ولي علماي اسلامي چه شيعه و چه سني در اين جهت وحدت نظر ندارند ، بعضي استبعاد كردهاند كه چگونه ممكن است وحي - كه همه چيز را ميآموخته است - خواندن و نوشتن را به او نياموخته باشد (بحار ( چاپ جديد ) ، ج / 16 ص . 134) ؟ در چندين روايت از روايات شيعه وارد شده كه آن حضرت در دوران رسالت ميخوانده ولي نمينوشته است (بحار ( چاپ جديد ) ، ج / 16 ص . 132) از آن جمله روايتي است كه صدوق در علل الشرايع آورده است : " از منتهاي خدا بر پيامبرش اين بود كه ميخواند ولي نمينوشت . هنگامي كه ابوسفيان متوجه احد شد ، عباس عموي پيغمبر نامهاي به آن حضرت نوشت . وقتي نامه رسيد كه او در يكي از باغهاي اطراف مدينه بود . پيغمبر نامه را خواند ولي اصحابش را به مضمون نامه آگاه نكرد ، امر كرد همه به شهر بروند . همينكه به شهر رفتند موضوع را به اطلاع آنها رسانيد " (بحار ( چاپ جديد ) ، ج / 16 ص . 133) . ولي در سيره زيني دحلان جريان نامه عباس را بر خلاف روايت علل الشرايع نقل ميكند ، ميگويد : " همين كه نامه عباس به رسول خدا رسيد ، مهرش را باز كرد ، به ابي بن كعب داد بخواند ، كعب خواند و پيغمبر دستور داد كتمان كند . پس از آن رسول خدا بر سعد بن الربيع صحابي معروف وارد شد و موضوع نامه عباس را با او در ميان گذاشت و از او نيز خواست فعلا موضوع را پنهان نگهدارد " (سيره زيني دحلان ، در حاشيه سيره حلبيه ، ج / 2 ص . 24) . بعضي معتقدند كه آن حضرت در دوره رسالت ، هم ميخوانده و هم مينوشته است . سيد مرتضي - به نقل بحار الانوار - ميگويد :
عقيده شعبي و جماعتي از اهل علم اين است كه رسول اكرم از دنيا نرفت مگر اينكه هم خواند و هم نوشت (بحار ( چاپ جديد ) ج / 16 ص . 135 ايضا مجمع البيان ذيل آيه 48 از سوره عنكبوت) . سيد مرتضي خود به حديث معروف دوات و قلم ( يا دوات و شانه ) استناد ميكند ، ميگويد : " در اخبار معتبر و در تواريخ وارد شده كه آن حضرت در حين وفات فرمود دوات و شانه بياوريد تا براي شما دستوري بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد " (بحار ( چاپ جديد ) ج / 16 ص . 135) . استناد به حديث دوات و قلم استناد صحيحي نيست . اين حديث صراحت ندارد كه رسول خدا ميخواسته است با دست خود بنويسد . اگر فرض كنيم ميخواسته است در حضور جمع فرمان بدهد بنويسند و آنها را شاهد بگيرد و به عنوان شهادت از آنها امضاء بگيرد باز تعبير اينكه " ميخواهم براي شما چيزي بنويسم كه گمراه نشويد " صحيح است . به اصطلاح ادبي ، اين گونه تعبيرات " اسناد مجازي " است . اسناد مجازي از وجوه فصاحت است و در زبان عربي و غير عربي شايع است .
دبيران پيغمبر
از نصوص تواريخ معتبر و قديمي اسلامي به دست ميآيد كه رسول خدا در مدينه گروهي " دبير " داشته است . اين دبيران وحي خدا ، سخنان پيغمبر ، عقود و معاملات مردم ، عهدها و پيمان نامههاي رسول خدا با مشركين و اهل كتاب ، دفاتر صدقات و مالياتها ، دفاتر غنائم و اخماس و نامههاي فراوان آن حضرت را به اطراف و اكناف مينوشتهاند . علاوه بر وحي خدا و سخنان شفاهي آن حضرت كه نوشته شده و باقي است ، عهدنامهها و بسياري از نامههاي رسول خدا نيز در متن تاريخ ثبت شده است . محمد بن سعد در الطبقات الكبير (ج / 2 ص 10 - . 38) در حدود صد نامه از آن حضرت كه متن اكثر آنها را آورده است نقل ميكند . برخي از اين نامهها به سلاطين و حكمرانان جهان و رؤساي قبايل و حكام دست نشانده رومي يا ايراني خليج فارس و ساير شخصيتهاست و مشتمل بر دعوت به اسلام است ، برخي ديگر حكم بخشنامه و دستورالعمل دارد و جزء مدارك فقهي اسلام به شمار ميرود ، برخي ديگر به منظور كارهاي ديگر است . بسياري از آن نامهها معلوم است كه به خط چه كسي است ، كاتب نام خود را در آخر نامه قيد كرده است . گويند اول كسي كه اين سنت را در آنجا رايج كرد كه نام كاتب در آخر نامه قيد شود ، ابي بن كعب صحابي معروف است . هيچيك از اين نامهها و پيماننامهها و دفاتر را رسول خدا به خط خود ننوشته است ، يعني يك جا نميبينيم كه گفته باشند فلان نامه را رسول خدا به خط خود نوشت . بالاتر اينكه هيچ جا ديده نميشود كه رسول خدا يك آيه قرآن را به خط خود نوشته باشد ، در صورتي كه كتاب وحي هر كدام به خط خود قرآني نوشتهاند . آيا ممكن است رسول اكرم خط بنويسد و آنگاه به خط خود قرآني يا سورهاي از قرآن و لااقل آيهاي از قرآن ننويسد ؟ ! در كتب تواريخ نام دبيران رسول خدا آمده است . يعقوبي در جلد دوم تاريخ خويش ميگويد : " دبيران رسول خدا كه وحي ، نامهها و پيماننامهها را مينوشتند ايناناند : علي بن ابي طالب ( ع ) ، عثمان بن عفان ، عمرو بن العاص ، معاوية بن ابي سفيان ، شرحبيل بن حسنه ، عبدالله بن سعد بن ابي سرح ، مغيره بن شعبه ، معاذ بن جبل ، زيد بن ثابت ، حنظلة بن الربيع ، ابي بن كعب ، جهيم بن الصلت ،
حصين النميري " (تاريخ يعقوبي ، ج / 2 ص . 69 ) مسعودي در التنبيه والاشراف تا اندازهاي تفصيل ميدهد كه اين دبيران ، هر كدام چه نوع كاري را به عهده داشتهاند و نشان ميدهد كه اين دبيران بيش از اين توسعه كار داشته و نوعي نظم و تشكيلات و تقسيم كار در ميان بوده است . ميگويد : " خالد ابن سعيد بن العاص پيش دست رسول خدا بود ، حاجتهاي متفرقهاي كه پيش ميآمد مينوشت ، همچنين مغيرش بن شعبه و حصين بن نمير . عبدالله بن ارقم و علاء بن عقبه سندهاي مردم و عقود و معاملات آنها را مينوشتند . زبير بن العوام و جهيم بن الصلت صورت ماليات و صدقات را ضبط ميكردند . حذيفة بن اليمان عهدهدار نوشتن " حرازي " حجاز بود . معيقيب بن ابي فاطمه دوسي غنائم را وارد ميكرد . زيد بن ثابت انصاري نامه به حكام و پادشاهان مينوشت و ضمنا سمت مترجمي رسول خدا را داشت . او زبانهاي فارسي و رومي و قبطي و حبشي را ترجمه ميكرد و همه اينها را در مدينه از اهل اين زبانها آموخته بود (در جامع ترمذي از زيد بن ثابت نقل ميكند : " پيغمبر اكرم مرا فرمان داد كه زبان سرياني را ياد بگيرم " . و هم جامع ترمذي از زيد بن ثابت نقل ميكند : " رسول خدا به من فرمود لغت يهود را ياد بگير و گفت به خدا قسم كه نميتوانم در نامههاي خود به يهود اعتماد كنم . من در حدود نصف يك ماه ياد گرفتم . بعد از آن هر وقت ميخواست به يهود نامه بنويسد من مينوشتم و هر گاه نامهاي از يهود برايش ميرسيد من برايش ميخواندم " . در فتوح البلدان بلاذري صفحه 460 ميگويد : " زيد بن ثابت گفت رسول خدا مرا فرمان داد كه كتاب يهود را ( به زبان سرياني ) ياد بگيرم ، و به من فرمود كه من از يهود بر كتاب خود نگرانم ، نيمي ( از ماه يا سال ) نگذشت كه فرا گرفتم . از آن پس من نامههاي او را به يهود مينوشتم و نامههايي كه يهود به پيغمبر مينوشتند من برايش قرائت ميكردم "). حنظلة بن الربيع ذخيره بود و هر وقت يكي از آنها كه نام برديم نبود او كارش را انجام ميداد و به " حنظله كاتب " معروف شده بود . حنظله در زمان خلافت عمر كه فتوحات اسلامي رخ داد به " رها " رفت و در همانجا فوت كرد . عبدالله بن سعد بن ابي سرح مدتي سمت نويسندگي داشت ولي بعد مرتد شد و به مشركان پيوست . شرحبيل بن حسنه طابخي نيز برايش نوشته است . ابان بن سعيد و علاء بن الحضرمي نيز گاهي برايش مينوشتند . معاويه فقط چند ماهي قبل از وفات رسول خدا برايش نويسندگي كرد . اينها كساني هستند كه رسما مدتي عهدهدار سمت " دبيري " بودند . و اما افرادي كه احيانا يك يا دو نامه برايش نوشتهاند و جزء دبيران پيغمبر به شمار نميروند ما از آنها ياد نميكنيم " (التنبيه والاشراف ، ص 245 و . 246) . مسعودي در اينجا از كتاب وحي و همچنين نويسندگان پيمان نامههاي رسمي مانند علي ( عليه السلام ) و عبدالله بن مسعود و ابي بن كعب و غير اينها نام نبرده است ، مثل اينكه خواسته است كساني را نام ببرد كه سمت ديگري غير از سمت كتابت وحي عهدهدار بودهاند . در تواريخ و احاديث اسلامي به قضاياي زيادي برميخوريم مبني بر اينكه متقاضياني از دور يا نزديك به حضور رسول اكرم ميآمدهاند و از ايشان تقاضاي نصيحت و موعظهاي ميكردهاند و آن حضرت با سخنان حكيمانه و پر مغز خود به پرسش آنها با پاسخ داده است . اين سخنان في المجلس يا بعدها نوشته شده است . باز هم در يك جا نميبينيم كه رسول خدا خودش در جواب متقاضيان يك سطر نوشته باشد . قطعا اگر يك سطر نوشته از پيغمبر اكرم باقي ميماند ، مسلمانان به عنوان تيمن و تبرك و بزرگترين افتخار براي خود و خاندان خود آن را نگهداري ميكردند ، همچنانكه درباره حضرت امير ( عليه السلام ) و ساير ائمه چنين جريانها زياد ميبينيم ، كه قسمتي از خطوط آن بزرگواران سالها بلكه قرنها در خاندان خودشان يا در خاندان شيعيان محفوظ مانده است . همين الان قرآنهايي موجود است كه منسوب به آن بزرگواران است . جريان معروف زيد بن علي بن الحسين ( ع ) و يحيي بن زيد و كيفيت نگهداري آنها از صحيفه سجاديه شاهد اين مدعاست . ابن النديم در فن اول از مقاله دوم الفهرست جريان جالبي نقل ميكند ، ميگويد : " با يكي از شيعيان كوفي كه نامش محمد بن الحسين و معروف به ابن ابي بعره بود آشنا شدم . كتابخانهاي داشت كه مثل آن را نديدهام . او آن كتابخانه را از يك مرد شيعي كوفي دريافت كرده بود و عجيب اين است كه در هر كتاب يا ورقه اي ثبت بود كه به خط كي است ؟ جماعتي از علما شهادت خود را بر اينكه خط ، خط كي است نوشته بودند . در آن كتابخانه خطوطي از امامين همامين حسن بن علي و حسين بن علي ( عليهما السلام ) موجود بود و نگهداري ميشد ، و همچنين اسناد و عهدنامههايي به خط علي ( عليه السلام ) و ساير دبيران رسول خدا موجود بود و از آنها مراقبت ميشد " (الفهرست ( چاپ مطبعة الاستقامة قاهره ) ، ص . 67) .
آري ، تا اين حد اين آثار متبركه كه حفظ و نگهداري ميشده است . چگونه ممكن است كه رسول خدا حداقل يك سطر نوشته باشد و با آن عنايت عجيب مسلمين به حفظ آثار خصوصا آثار متبركه - باقي نمانده باشد ؟ ! مسأله نوشتن آن حضرت حتي در دوره رسالت ، طبق قرائن و امارات منتفي است ، اما مسأله خواندن آن حضرت را در دوره رسالت نميتوان به طور قطع منتفي دانست ، هر چند دليل كافي بر خواندن آن حضرت حتي در اين دوره نداريم بلكه بيشتر قرائن از نخواندن آن حضرت حتي در اين دوره حكايت ميكند .
جريان حديبيه
در تاريخ زندگي رسول اكرم جريانهايي پيش آمده كه روشن ميكند آن حضرت حتي در دوره مدينه نه ميخوانده و نه مينوشته است . در ميان همه آنها حادثه حديبيه به علت حساسيت خاص تاريخي از همه معروفتر است و با آنكه نقلهاي تاريخي و حديثي اختلافاتي با يكديگر دارند ، باز هم تا حدود زيادي به روشن شدن مطلب كمك ميكند . در ماه ذي القعده سال ششم هجري ، رسول خدا ( ص ) به قصد انجام عمره و حج ، مدينه را به سوي مكه ترك كرد ، دستور داد شترهاي قرباني را با علائم قرباني همراهشان سوق دهند . اما همينكه به حديبيه - تقريبا در دو فرسخي مكه - رسيدند قريش جبهه گرفتند و مانع ورود مسلمين شدند . با اينكه ماه حرام بود و طبق قانون جاهليت نيز قريش حق نداشتند مانع شوند و رسول اكرم توضيح داد جز زيارت كعبه قصدي ندارم و پس از انجام اعمال برميگردم ، قريش موافقت نكردند . مسلمانان اصرار داشتند كه به عنف وارد مكه شوند ولي رسول اكرم حاضر نشد و نخواست احترام كعبه بريزد . موافقت شد پيمان صلحي ميان قريش و مسلمانان منعقد گردد . صورت پيمان صلح را پيغمبر اكرم املا ميكرد و علي ( ع ) مينوشت . پيغمبر اكرم فرمود بنويس : " " بسم الله الرحمن الرحيم " " . سهيل بن عمرو نماينده قريش اعتراض كرد و گفت اين شعار شماست و ما با آن آشنايي نداريم ، بنويسيد " بسمك اللهم " . رسول اكرم موافقت كرد و به علي فرمود اين طور بنويس . بعد فرمود بنويس اين قراردادي است كه ميان محمد رسول الله و قريش منعقد ميگردد . نماينده قريش اعتراض كرد و گفت ما تو را رسول الله نميدانيم ، فقط پيروان تو تو را رسول الله ميدانند ، ما اگر تو را رسول الله ميدانستيم با تو نميجنگيديم و مانع ورود تو به مكه هم نميشديم ، اسم خود و اسم پدرت را بنويس . رسول اكرم فرمود شما مرا چه رسول الله بدانيد و چه ندانيد من رسول اللهام . سپس به علي فرمان داد كه بنويس : " اين پيماني است كه ميان محمد بن عبدالله و مردم قريش منعقد ميشود " . اينجا بود كه مسلمانان سخت برآشفتند ، و هم از اين به بعد است كه نقلهاي تاريخي در بعضي خصوصيات با هم اختلاف دارد . از سيره ابن هشام و صحيح بخاري " باب الشروط في الجهاد والمصالحة مع اهل الحرب " (ج / 3 ص . 242) برميآيد كه اين اعتراض قبل از نوشتن كلمه " رسول الله " صورت گرفت و همان وقت رسول اكرم موافقت فرمود كه به جاي " " محمد رسول الله " ، " محمد بن عبدالله " " نوشته شود . ولي از بيشتر نقلها برميآيد كه اين اعتراض وقتي صورت گرفت كه علي ( ع ) اين كلمه را نوشته بود و پيغمبر از علي ( ع ) خواست كه اين كلمه را محو كند و علي از اينكه با دست خود آن كلمه مبارك را محو كند معذرت خواست . در اينجا باز نقلها مختلف ميشود : روايات شيعه اتفاق دارند كه پس از امتناع علي ( ع ) از اينكه به دست خود اين كلمه مبارك را محو كند ، پيغمبر خود محو كرد و سپس علي ( ع ) نوشت " " محمد بن عبدالله " " . در بعضي از اين روايات و همچنين در بعضي از روايات اهل سنت تصريح دارد كه پيغمبر از علي ( ع ) خواست كه كلمه را نشان دهد و گفت دست مرا روي كلمه بگذار تا خودم محو كنم . علي ( ع ) چنين كرد . پيغمبر خودش با دست خود كلمه " " رسول الله " " را محو كرد و آنگاه علي ( ع ) به جاي آن نوشت " " بن عبدالله " " . پس نويسنده علي ( ع ) بوده نه پيغمبر ، بلكه طبق اين نقلها كه هم از طريق شيعه است و هم از طريق اهل سنت ، پيغمبر اكرم نه ميخوانده و نه مينوشته است . در كتاب قصص قرآن ابوبكر عتيق نيشابوري سورآبادي كه برگرفتهاي است از تفسير وي بر قرآن و در قرن پنجم تأليف يافته و به زبان پارسي است ، جريان حديبيه را نقل ميكند تا آنجا كه سهيل بن عمرو نماينده قريش به كلمه " " رسول الله " " اعتراض كرد . ميگويد : " گفت ( سهيل بن عمرو ) چنين نبيس : " هذا ما صالح عليه محمد بن عبدالله سهيل بن عمرو " . رسول صلي الله عليه گفت مر علي را كه رسول الله بمحاي . علي را از دل بر نيامد كه رسول الله بمحودي . هر چند كه رسول ميگفت ، علي ميپيچيد . رسول صلي الله عليه گفت : انگشت من بر آن نه تا من بمحايم ، زانكه رسول صلي الله عليه امي بود نبشته ندانستي . علي انگشت رسول بر آن نهاد . رسول الله صلي الله عليه بمحود ، تا چنانكه مراد سهيل بود نبشت " . يعقوبي نيز در تاريخ خود مينويسد : پيغمبر به علي امر كرد كه به جاي " " رسول الله " " بن عبدالله " " بنويسد . در صحيح مسلم نيز پس از آنكه مينويسد علي از محو كردن امتناع كرد ، مينويسد : " پيغمبر اكرم فرمود ) " " فارني مكانها " فاراه مكانها فمحاها و كتب ابن عبدالله " . به علي گفت جاي كلمه را به من نشان بده ، علي نشان داد . پيامبر محو كرد و نوشت " محمد بن عبدالله " " (صحيح مسلم ، ج / 5 ص . 174) . در اين روايت از طرفي مينويسد پيغمبر در محو كردن از علي كمك خواست ، از طرف ديگر مينويسد پيغمبر محو كرد و نوشت . ممكن است در ابتدا به نظر برسد كه پس از محو ، خود پيغمبر اكرم نوشت ، ولي مسلما مقصود ناقل حديث اين است كه علي نوشت ، زيرا در متن خود حديث آمده است كه پيغمبر براي محو از علي كمك خواست . از تاريخ طبري و كامل ابن اثير و از روايت ديگر بخاري در باب الشروط تقريبا به صراحت استفاده ميشود كه كلمه دوم را خود پيغمبر به خط خود نوشت ، زيرا نوشتهاند " فاخذه رسول الله و كتب " يعني پيغمبر از علي گرفت و خود نوشت . در عبارت طبري و ابن اثير يك جمله اضافه دارد به اين ترتيب : " " فأخذه رسول الله و ليس يحسن ان يكتب فكتب " . رسول خدا از علي گرفت و در حالي كه نوشتن را نميدانست ، نوشت " . روايت طبري و ابن اثير تأييد ميكند كه رسول خدا نمينوشته است و در حديبيه به طور استثنائي نوشته است . اين روايت شايد نظر كساني را تأييد كند كه ميگويند پيغمبر به تعليم الهي اگر ميخواست بنويسد ميتوانست بنويسد ولي نمينوشت ، همچنانكه پيغمبر هرگز شعر نسرود و حتي شعر ديگري را نيز قرائت نكرد . احيانا اگر تك بيتي از ديگري ميخواست بخواند ، آن را " حل " ميكرد ، يعني كلمات را مقدم و مؤخر و يا در الفاظ شعر كم و زياد ميكرد كه از صورت شعري خارج شود ، زيرا خداوند شعر را شايسته مقام او نميدانست : " و ما علمناه الشعر و ما ينبغي له ان هو الا ذكر و قرآن مبين "( يس / . 69) . به طوري كه ملاحظه ميشود نقلها در جريان حديبيه يكنواخت نيست ، و هر چند از بعضي نقلها استفاده ميشود كه در آن جريان ، كلمه " بن عبدالله " را كه به منزله جزئي از امضاي آن حضرت شمرده ميشود به دست خود نوشته است ، ولي همان نقلها تأييد ميكند كه جنبه استثنائي داشته است . در اسد الغابه ذيل احوال تميم بن جراشه ثقفي داستاني از او نقل ميكند كه به صراحت ميفهماند پيغمبر اكرم حتي در دوره رسالت نه ميخوانده و نه مينوشته است ، ميگويد : " من و گروهي از ثقيف بر پيغمبر وارد شديم و اسلام اختيار كرديم . از او خواستيم قراردادي با ما امضا كند و شروط ما را بپذيرد . پيغمبر اكرم فرمود هر چه ميخواهيد بنويسيد ، بياوريد ببينم . ما ميخواستيم شرط كنيم كه ربا و زنا را به ما اجازه دهد . چون خودمان نميتوانستيم بنويسيم به علي بن ابي طالب مراجعه كرديم . علي چون ديد ما چنين شرطي داريم از نوشتن امتناع كرد . از خالد بن سعيد بن العاص تقاضا كرديم . علي به او گفت ميداني از تو ميخواهند كه چه بنويسي ؟ او گفت من چكار دارم ؟ هر چه آنها گفتند من مينويسم ، بعد كه نزد پيغمبر بردند خودش ميداند چه كند . خالد آن را نوشت و نزد پيغمبر برديم . پيغمبر به يك نفر دستور داد آن را بخواند . همينكه به " ربا " رسيد گفت دست مرا روي كلمه ربا بگذار . او دست پيغمبر را روي آن كلمه گذاشت و پيغمبر با دست خود آن را محو كرد و اين آيه قرآن را خواند : " " يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ذروا ما بقي من الربا " " (بقره / . 278) . شنيدن اين آيه به روح ما ايمان و اطمينان بخشيد . قبول كرديم ربا نخوريم . آن شخص كه نامه را ميخواند ادامه داد ، به موضوع " زنا " رسيد . باز پيغمبر دست خويش را روي آن كلمه گذاشت و خواند " " و لا تقربوا الزنا انه كان فاحشة ". . . " (اسراء / . 32) (اسد الغابة ، ج / 1 ص . 216) .
ادعاي عجيب
عجيب اين است كه طبق آنچه چهار سال پيش بعضي از مجلات و نشريات ايران نوشتند (مجله روشنفكر شماره هشتم مهرماه و شماره پانزدهم مهرماه 1344 و نشريه كانون سر دفتران شماره آبان ماه ، 1344 نقل از نشريه آموزش و پرورش شماره شهريور . 1344) يكي از دانشمندان مسلمان هند به نام دكتر سيد عبداللطيف كه اهل حيدر آباد هند است و رياست انستيتوي مطالعات فرهنگي درباره هند و شرق نزديك ، و همچنين رياست آكادمي مطالعات اسلامي حيدرآباد را به عهده دارد ، در يكي از كنفرانسهاي اسلامي هند سخنراني مبسوطي در اين زمينه كرده و به زبان انگليسي منتشر كرده و مدعي شده كه رسول خدا حتي قبل از دوره رسالت ميخوانده و مينوشته است ! انتشار گفتههاي آقاي دكتر سيد عبداللطيف هيجان خاصي در ميان خوانندگان ايراني ايجاد كرد و مراجعات و پرسشهاي زيادي همان وقت از مقامات مربوطه در اين باره ميشد.
اينجانب همان وقت يك سخنراني كوتاهي براي دانش آموزان در اين زمينه ايراد كرد . از نظر علاقهاي كه همان وقت در عموم احساس ميشد و هم از نظر اينكه در سخنان آقاي دكتر سيد عبداللطيف چيزهايي هست كه از يك محقق بعيد است ، ما سخنان ايشان را نقل و نقد ميكنيم . ايشان مدعي شدهاند كه : . 1 علت اينكه گفته شده رسول اكرم نه ميخوانده و نه مينوشته است ، فقط اشتباهي است كه مفسران در تفسير كلمه " امي " كردهاند . اين كلمه در سوره اعراف در آيه 156 و 157 در وصف رسول اكرم آمده است . در آيه 156 ميفرمايد : " الذين يتبعون الرسول النبي الامي ". آناني كه فرستادهاي را كه پيامبري امي است ، پيروي ميكنند . در آيه 157 ميفرمايد : " فامنوا بالله و رسوله النبي الامي ". به خدا و فرستادهاش پيامبر امي ايمان بياوريد . ايشان ميگويند مفسران پنداشتهاند كه معني " امي " درس ناخوانده است ، در صورتي كه معني " امي " اين نيست . . 2 در قرآن آيات ديگري هست كه به صراحت ميفهماند رسول خدا ، هم ميخوانده و هم مينوشته است . . 3 برخي از احاديث معتبر و نقلهاي تاريخي به صراحت خواندن و نوشتن رسول خدا را ثبت كرده است . اينهاست خلاصه ادعاي مشار اليه . ما به ترتيب اين سه قسمت را بحث و انتقاد ميكنيم .
آيا منشأ اعتقاد به درس ناخواندگي پيغمبر تفسير كلمه " امي " بوده است ؟
ادعاي اين دانشمند كه ميگويد منشأ اعتقاد مسلمانان به درس ناخواندگي پيغمبر فقط تفسير كلمه " امي " بوده است بي اساس است ، زيرا : اولا ، تاريخ عرب و مكه مقارن ظهور اسلام گواه قاطع بر درس ناخواندگي پيغمبر است . قبلا توضيح دادهايم كه وضع خواندن و نوشتن در محيط حجاز ، مقارن ظهور اسلام ، آنچنان محدود بوده است كه نام فرد فرد كساني كه با اين صنعت آشنا بودند به واسطه كثرت اشتهار در متون تواريخ ثبت شده است و احدي پيغمبر را جزء آنان به شمار نياورده است . فرضا در قرآن اشاره و يا تصريحي به اين مطلب نميبود ، مسلمين مجبور بودند به حكم تاريخ قطعي قبول كنند كه پيغمبرشان درس ناخوانده بوده است . ثانيا ، در خود قرآن آيه ديگري هست كه از آيات سوره اعراف كه در آنها كلمه " امي " به كار رفته است صراحت كمتري ندارد . مفسران اسلامي در مفهوم كلمه امي كه در آيات سوره اعراف هست كم و بيش اختلاف نظر دارند ، ولي در مفهوم اين آيه از نظر دلالت بر درس ناخواندگي پيغمبر اكرم هيچ گونه اختلاف نظر ندارند . آن آيه اين است : وما كنت تتلوا من قبله من كتاب ولا تخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون (عنكبوت / . 48) . تو پيش از نزول قرآن هيچ نوشتهاي را نميخواندي و با دست راست خود ( كه وسيله نوشتن است ) نمينوشتي . و اگر قبلا ميخواندي و مينوشتي ، ياوه گويان شك و تهمت به وجود ميآوردند .
اين آيه صراحت دارد كه پيغمبر قبل از رسالت نه ميخوانده و نه مينوشته است . مفسران اسلامي عموما اين آيه را همين طور تفسير كردهاند . اما مشاراليه مدعي است كه در تفسير اين آيه نيز اشتباه شده است ، مدعي است كلمه " كتاب " در اين آيه اشاره به كتابهاي مقدس است از قبيل تورات و انجيل ، مدعي است اين آيه ميگويد تو قبل از نزول قرآن با هيچ كتاب مقدسي آشنا نبودي ، زيرا اين كتابها به زبان عربي نبود ، و اگر آن كتابها را كه به زبان غير عربي است خوانده بودي مورد شك و تهمت ياوه گويان واقع ميشدي . اين ادعا صحيح نيست . " كتاب " در لغت عربي ، بر خلاف مفهوم رايج امروز اين كلمه در زبان فارسي ، به معني مطلق نوشته است ، خواه نامه باشد يا دفتر ، مقدس و آسماني باشد يا غير مقدس و غير آسماني . در قرآن كريم اين كلمه مكرر استعمال شده است : گاهي در مورد نامهاي كه ميان دو نفر مبادله ميشود به كار رفته است ، مانند آنچه درباره ملكه سبا آمده است : يا ايها الملاء اني القي الي كتاب كريم انه من سليمان (نمل / . 29) . اي بزرگان ! نامهاي گرامي به من رسيده است . نامه از سليمان است . و گاهي در مورد قراردادي كه به عنوان سند ميان دو نفر مبادله ميشود استعمال شده است : " والذين يبتغون الكتاب مما ملكت ايمانكم فكاتبوهم " (نور / . 33) . بردگاني كه مايلاند طبق يك قرارداد ، خود را آزاد كنند ، تقاضاي آنان را بپذيريد و با آنها قرارداد مبادله كنيد . و گاهي در مورد الواح غيبي و حقايق ملكوتي كه حكايت علمي از حوادث جهان دارند به كار رفته است : " و لا رطب و لا يابس الا في كتاب مبين "( انعام / . 59) . هيچ تر و يا خشكي نيست مگر آنكه در نوشتهاي روشن مضبوط است . در قرآن كريم تنها در مواردي كه كلمه " اهل " به اين كلمه اضافه شده و " اهل الكتاب " گفته شده است ، اصطلاح خاصي منظور شده است . اهل كتاب يعني پيروان يكي از كتب آسماني . در سوره نساء آيه 153 چنين ميفرمايد : " يسلك اهل الكتاب أن تنزل عليهم كتابا من السماء ". پيروان كتاب آسماني ، از تو ميخواهند كه از آسمان نامهاي بر آنها فرود آوري . در اين آيه اين كلمه دو نوبت ذكر شده است : يك نوبت با كلمه اهل و يك نوبت تنها . آنجا كه كلمه اهل به اين كلمه اضافه شده است مقصود كتاب آسماني است ، و آنجا كه تنها ذكر شده يك نامه ساده است . بعلاوه ، جمله " " و لا تخطه بيمينك "" خود قرينه است كه مقصود اين است : " تو نه ميخواندي و نه مينوشتي ، و اگر خواندن و نوشتن ميدانستي تو را متهم ميكردند كه از جاي ديگر گرفته و نوشتهاي اما چون تو نه خواندن ميدانستي و نه نوشتن ، پس جايي براي اين تهمت نيست " . اما اگر مقصود اين باشد كه تو كتابهاي مقدس را چون به زبان ديگر است نخواندهاي ، معني آيه اين خواهد بود : " تو قبلا به زبانهاي ديگر نميخواندي و به آن زبانها نمينوشتي " و البته معني درستي نيست ، زيرا تنها خواندن آن كتابها با آن زبانها كافي بود براي تهمت . لازم نبود كه حتما با آن زبانها بتواند بنويسد ، همين قدر كه با آن زبانها ميخواند ، ولو با زبان خودش مينوشت ، كافي بود كه مورد تهمت قرار گيرد . آري ، در اينجا نكتهاي هست كه ممكن است مؤيد نظر آقاي دكتر سيد عبداللطيف باشد ، هر چند خود وي متذكر اين نكته نشده است ، هيچيك از مفسران نيز به آن توجه نكردهاند .
در اين آيه كريمه كلمه " " تتلوا "" به كار رفته است كه از ماده " تلاوت " است . تلاوت همچنانكه راغب در مفردات گفته ، اختصاص دارد به قرائت آيات مقدس ، بر خلاف كلمه " قرائت " كه اعم است . پس هر چند كلمه " كتاب " اعم است از كتاب مقدس و غير مقدس ، اما كلمه " " تتلوا "" اختصاص دارد به قرائت آيات مقدس . ولي ظاهرا علت اينكه در اينجا كلمه " " تتلوا "" به كار رفته است اين است كه مورد بحث ، قرآن است و از لحاظ " مشاكله " كه جزء صنايع بديعيه است در مورد قرائت ساير چيزها نيز اين كلمه به كار رفته است ، مثل اين است كه چنين گفته باشد : " تو اكنون قرآن تلاوت ميكني ، ولي قبل از قرآن هيچ نوشتهاي را تلاوت نميكردي " . آيه ديگري كه مشعر بر درس ناخواندگي رسول اكرم است آيه 52 از سوره شوري است : " وكذلك اوحينا اليك روحا من امرنا ما كنت تدري ما الكتاب و لا الايمان ". ما قرآن را كه روح و حيات است ، از " امر " خود بر تو وحي كرديم . تو قبلا نميدانستي نوشته چيست ، ايمان چيست . اين آيه ميگويد تو قبل از نزول وحي با كتاب و نوشته آشنا نبودي . آقاي دكتر سيد عبداللطيف از اين آيه ذكري به ميان نياورده است . ممكن است بگويد مقصود از كلمه " كتاب " در اين آيه نيز متون مقدس است كه به زبان غير عربي بوده است . جواب همان است كه در آيه پيش گفتيم .
مفسران اسلامي به دليلي كه بر ما روشن نيست گفتهاند مقصود از كتاب ، خصوص قرآن است . بنابراين تفسير اين آيه از مورد استدلال خارج است . ثالثا ، مفسران اسلامي هرگز در مفهوم كلمه امي وحدت نظر نداشتهاند ، در صورتي كه درباره درس ناخواندگي و آشنا نبودن رسول اكرم قبل از رسالت با خواندن و نوشتن ، همواره وحدت نظر ميان همه مفسران بلكه ميان جميع علماي اسلام وجود داشته است ، و اين خود دليل قاطعي است كه منشأ اعتقاد مسلمين به درس ناخواندگي رسول اكرم تفسير كلمه " امي " نبوده است . اما مفهوم كلمه " امي " :
مفهوم كلمه امي
مفسران اسلامي كلمه امي را سه جور تفسير كردهاند : . 1 درس ناخوانده و ناآشنا به خط و نوشته اكثريت طرفدار اين نظرند و يا لااقل اين نظر را ترجيح ميدهند . طرفداران اين نظر گفتهاند اين كلمه منسوب به " ام " است كه به معني مادر است . امي يعني كسي كه به حالت مادرزادي از لحاظ اطلاع بر خطوط و نوشتهها و معلومات بشري باقي مانده است ، و يا منسوب به " امت " است ، يعني كسي كه به عادت اكثريت مردم است ، زيرا اكثريت توده ، خط و نوشتن نميدانستند و عده كمي ميدانستند ، همچنانكه " عامي " نيز يعني كسي كه مانند عامه مردم است و جاهل است (مفردات راغب ، ذيل كلمه " ام " و مجمع البيان ، ذيل آيه 78 بقره .) . بعضي گفتهاند يكي از معاني كلمه " امت " خلقت است و " امي " يعني كسي كه بر خلقت و حالت اوليه كه بيسوادي است باقي است و به شعري از " اعشي " استناد شده است (مجمع البيان ، ذيل آيه 78 بقره) ، و به هر حال ، چه مشتق از " ام " باشد و چه از ( امت " ، و " امت " به هر معني باشد ، معني اين كلمه درس ناخوانده است . . 2 اهل ام القري طرفداران اين نظر اين كلمه را منسوب به " ام القري " يعني مكه دانستهاند . در سوره انعام آيه 93 از مكه به " " ام القري "" تعبير شده است : " و لتنذر ام القري و من حولها ". براي اينكه تو به مكه و آنان كه در اطراف مكه هستند اعلام خطر كني . اين احتمال نيز از قديم الايام در كتب تفسير آمده است (مجمع البيان ، ذيل آيه 75 آل عمران و آيه 156 اعراف ، و تفسير امام فخر رازي ، ذيل آيه 75 از سوره اعراف) و در چندين حديث از احاديث شيعه اين احتمال تأييد شده است ، هر چند خود اين حديثها معتبر شناخته نشده است و گفته شده و ريشه اسرائيلي دارد (مجله آستان قدس ، شماره . 2) . اين احتمال به ادلهاي رد شده است (مجله آستان قدس ، شماره . 2) : يكي اينكه كلمه " ام القري " اسم خاص نيست و بر مكه به عنوان يك صفت عام نه يك اسم خاص اطلاق شده است . ام القري يعني مركز قريهها . هر نقطهاي كه مركز قريههايي باشد ام القري خوانده ميشود . از آيه ديگر از قرآن كه در سوره قصص آيه 59 آمده است معلوم ميشود كه اين كلمه عنوان وصفي دارد نه اسمي : " و ما كان ربك مهلك القري حتي يبعث في امها رسولا . " پروردگار تو چنين نيست كه مردم قريههايي را هلاك كند مگر آنكه قبلا پيامبري در مركز آن قريهها بفرستد و حجت را بر آنها تمام كند . معلوم ميشود در زبان قرآن هر نقطهاي كه مركز يك منطقه باشد ام القراي آن منطقه است (در يكي از رواياتي كه وارد شده كلمه " امي " منسوب به ام القري يعني مكه است تأييد شده كه اين كلمه وصف عام است نه اسم خاص ، زيرا ميگويد : " و انما سمي الامي لانه كان من اهل مكة و مكة من امهات القري يعني پيغمبر از آن جهت امي خوانده شده است كه از اهل مكه است و مكه يكي از ام القريهاست .) . ديگر اينكه اين كلمه در قرآن به كساني اطلاق شده است كه مكي نبودهاند . در سوره آل عمران آيه 20 ميفرمايد : " و قل للذين اوتوا الكتاب و الاميينء اسلمتم . " بگو به اهل كتاب و به اميين ( اعراب غير يهودي و نصراني ) آيا تسليم خدا شديد ؟ پس معلوم ميشود در عرف آن روز و در زمان قرآن به همه اعرابي كه پيرو يك كتاب آسماني نبودند ، اميين " گفته ميشده است . بالاتر اينكه اين كلمه حتي به عوام يهود كه سواد و معلوماتي نداشتند با اينكه اهل كتاب شمرده ميشدند نيز اطلاق شده است ، چنانكه در سوره بقره آيه 78 ميفرمايد : " و منهم أميون لا يعلمون الكتاب الا أماني ". بعضي از فرزندان اسرائيل امي هستند ، از كتاب خود اطلاعي ندارند مگر يك سلسله خيالات و اوهام . بديهي است يهودياني كه قرآن آنان را " امي " خوانده است ، اهل مكه نبودهاند ، غالبا ساكن مدينه و اطراف مدينه بودهاند . سوم اينكه اگر كلمهاي منسوب به ام القري باشد طبق قاعده ادبي بايد به جاي " امي " ، " قروي " گفته شود ، زيرا طبق قاعده باب نسبت در علم صرف ، در نسبت به مضاف و مضاف اليه ، خاصه آنجا كه مضاف ، كلمه " اب " يا " ام " يا " ابن " يا " بنت " باشد به مضاف اليه نسبت داده ميشود نه به مضاف . چنانكه در نسبت به ابوطالب ، ابوحنيفه ، بني تميم طالبي ، حنفي ، تميمي گفته ميشود . . 3 مشركين عرب كه تابع كتاب آسماني نبودند اين نظريه نيز از قديم الايام ميان مفسران وجود داشته است . در مجمع البيان ذيل آيه 21 سوره آل عمران كه " " اميين "" در مقابل اهل كتاب قرار گرفته است ( " و قل للذين اوتوا الكتاب والاميين ") ، اين نظر را به صحابي و مفسر بزرگ عبدالله بن عباس نسبت ميدهد و در ذيل آيه 78 از سوره بقره از ابوعبيده نقل ميكند ، و از ذيل آيه 75 آل عمران بر ميآيد كه خود طبرسي همين معني را در مفهوم آن آيه انتخاب كرده است .
زمخشري در كشاف نيز اين آيه و آيه 75 آل عمران را همين طور تفسير كرده است . فخر رازي اين احتمال را در ذيل آيه 78 بقره و آيه 20 آل عمران نقل ميكند . ولي حقيقت اين است كه اين معني ، يك معني جداگانه غير از معني اول نيست ، يعني چنين نيست كه هر مردمي كه پيرو يك كتاب آسماني نباشند به آنها " امي " گفته شود هر چند آن مردم تحصيل كرده و با سواد باشند . اين كلمه به مشركين عرب از آن جهت اطلاق شده است كه مردمي بي سواد بودهاند . آنچه مناط استعمال اين كلمه درباره مشركين عرب است نا آشنايي آنها به خواندن و نوشتن بوده نه پيروي نكردن آنها از يكي از كتب آسماني . لهذا آنجا كه اين كلمه به صورت جمع آمده و به مشركين عرب اطلاق شده است اين احتمال ذكر شده ، اما آنجا كه مفرد آمده است و بر رسول اكرم اطلاق شده است احدي از مفسران نگفته كه مقصود اين است كه آن حضرت پيرو يكي از كتابهاي آسماني نبوده است . در آنجا بيش از دو احتمال به ميان نيامده است : يكي نا آشنا بودن آن حضرت با خط ، ديگر اهل مكه بودن ، و چون احتمال دوم به ادله قاطعي كه گفتيم مردود است، پس قطعا آن حضرت از آن جهت امي خوانده شده است كه درس ناخوانده و خط نانوشته بوده است . در اينجا احتمال چهارم در مفهوم اين كلمه داده ميشود و آن اين است كه اين كلمه به معني ناآشنايي با متون كتابهاي مقدس باشد . اين احتمال به معني ناآشنايي با متون كتابهاي مقدس باشد . اين احتمال همان است كه آقاي دكتر سيد عبداللطيف از پيش خود اختراع كرده و احيانا آن را با معني سومي كه ذكر كرديم و از مفسران قديم نقل كرديم ، خلط كرده است . مشاراليه ميگويد : كلمات امي " و " اميون " در قرآن در چند جاي مختلف به كار رفته است ، اما هميشه و همه جا فقط يكي معني از آن مستفاد ميشود . كلمه امي در لغت اصلا به معني كودك نوزادي است كه از بطن مادر متولد ميشود و با اشاره به همين حالت حيات و زندگي است كه كلمه امي را با معني ضمن آن به معني كسي كه نميتواند بخواند و بنويسد تعبير كردهاند . كلمه امي همچنين به معني كسي است كه در " ام القري " زندگي ميكرده است . ام القري يعني مادر شهرها ، شهر پايتخت و عمده ، و اين صفتي بود كه اعراب زمان پيغمبر براي شهر مكه قائل بودند . بنابراين كسي كه اهل مكه بود امي نيز ناميده ميشد . يك مورد استعمال ديگر كلمه امي براي كسي است كه با متنهاي قديم سامي آشنايي نداشته است . و از پيروان ديانت يهود يا دين مسيح كه در قرآن به عنوان " " اهل "الكتاب " ناميده شدهاند ، نبوده است . در قرآن كلمه " " اميون "" براي اعراب پيش از اسلام كه كتاب مقدسي نداشتهاند و پيرو تورات و انجيل هم نبودهاند ، به كار رفته است و در مقابل كلمه " " اهل الكتاب "" قرار ميگرفته است . در حالي كه براي كلمه امي اينهمه معاني مختلف وجود دارد معلوم نيست چرا مفسران و مترجمان قرآن ، چه مسلمان و چه غير مسلمان ، فقط معني ابتدايي يعني نوزاد چشم و گوش بسته را گرفتهاند و آن را به بي سواد و جاهل تعبير كردهاند و در نتيجه اهل مكه پيش از اسلام را نيز اميون يا گروهي بي سواد معرفي كردهاند ؟ ! " (نشريه كانون سر دفتران ، شماره آبان ماه 1344 ، نقل از نشريه آموزش و پرورش شماره شهريور . 1344)
اولا ، از قديمترين ايام ، مفسران اسلامي كلمه امي و اميون را سه جور تفسير كردهاند و لااقل احتمالات سه گانهاي درباره آن ذكر كردهاند . مفسران اسلامي بر خلاف ادعاي آقاي دكتر سيد عبداللطيف فقط به يك معني نچسبيدهاند . ثانيا ، هيچ كس نگفته است كه كلمه امي به معني نوزاد چشم و گوش بسته است كه معني ضمني آن كسي باشد كه نميتواند بخواند و بنويسد . اين كلمه اساسا در مورد نوزاد به كار نميرود ، در مورد بزرگسالي به كار ميرود كه از لحاظ فن خواندن و نوشتن به حالتي است كه از مادر زاده شده است ، به اصطلاح علماي منطق مفهوم " عدم و ملكه " دارد . منطقيين اسلامي همواره اين كلمه را به عنوان يكي از مثالهاي عدم و ملكه در كتب منطق ذكر ميكردهاند . ثالثا ، اينكه ميگويد يكي از معاني اين كلمه اين بوده كه با متنهاي قديم سامي آشنايي نداشته باشد ، صحيح نيست . آنچه از اقوال قدماي مفسرين و اهل لغت استفاده ميشود اين است كه اين كلمه در حالت جمع ( اميين ) به مشركين عرب گفته ميشده است در مقابل اهل كتاب ، به اين علت كه غالبا مشركين عرب بي سواد بودند ، و ظاهرا اين عنوان تحقير آميز را يهوديان و مسيحيان به آنها داده بودند . ممكن نيست مردمي فقط به خاطر اينكه با زبان و كتاب مخصوصي آشنايي ندارند ولي به زبان خودشان بخوانند و بنويسند به آنها " اميين " گفته شود ، زيرا به هر حال ريشه اين كلمه بنابراين تفسير نيز كلمه " ام " يا " امت " است و مفهوم باقي بودن به حالت اولي و مادرزادي را ميرساند. و اما علت اينكه اين كلمه از ريشه ام القري شناخته نشده است با اينكه به صورت احتمال همواره آن را ذكر ميكردهاند ، اشكالات فراواني است كه در اين معني وجود داشته است و قبلا بيان شد . پس تعجب اين دانشمند هندي بيجاست . مؤيد اين مدعا اين است كه در برخي استعمالات ديگر اين كلمه كه در روايات يا تواريخ ضبط شده است مفهومي جز " درس ناخوانده " ندارد . در بحار الانوار جلد 16 چاپ جديد صفحه 119 مينويسد از خود پيغمبر اكرم روايت شده است : " نحن امة امية لا نقرء و لا نكتب " . ما قومي امي هستيم كه نه ميخوانيم و نه مينويسيم . ابن خلكان در جلد 4 تاريخ خود ذيل احوال محمد بن عبدالملك معروف به " ابن الزيات " وزير معتصم و متوكل مينويسد : " وي قبلا جزء دبيران معتصم خليفه عباسي بود و وزارت را احمد بن شاذي بصري به عهده داشت . روزي نامهاي براي معتصم رسيد و وزير آن نامه را براي خليفه قرائت كرد . در آن نامه كلمه " كلاء " آمده بود . معتصم كه از معلومات بهرهاي نداشت از وزير پرسيد : كلاء چيست ؟ وزير هم نميدانست . معتصم گفت : " خليفة امي و وزير عامي " يعني خليفهاي درس نخوانده و وزيري جاهل . آنگاه گفت بگوييد يكي از دبيران بيايد . ابن الزيات حاضر بود و آمد . اين كلمه را با چند كلمه ديگر كه قريب المعني بودند معني كرد و تفاوت آنها را گفت . همين امر مقدمه وزارت ابن الزيات شد " . معتصم كه به لغت عامه سخن ميگفته است ، از كلمه " امي " ، درس ناخوانده قصد كرده است . نظامي ميگويد :
احمد مرسل كه خرد خاك اوست
هر دو جهان بسته فتراك اوست
امي گويا به زبان فصيح
از الف آدم و ميم مسيح
همچو الف راست به عهد وفا
اول و آخر شده بر انبيا
آيا از قرآن استفاده ميشود كه رسول اكرم ميخوانده و مينوشته است ؟
آقاي دكتر سيد عبداللطيف مدعي است از بعضي از آيات قرآن صراحتا ميتوان فهميد كه آن حضرت ، هم ميخوانده و هم مينوشته است ، از آن جمله آيه 163 از سوره آل عمران است : " لقد من الله علي المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفي ضلال مبين ". خداوند بر مؤمنان منت نهاد آنگاه كه پيغمبري در ميان آنها برانگيخت كه آيات خدا را بر آنها تلاوت ميكند و آنها را پاكيزه ميگرداند و به آنها كتاب و حكمت ميآموزد ، و همانا آنها پيش از آن در گمراهي آشكار بودند . ايشان ميگويند : " بنا بر تصريح قرآن ، نخستين وظيفه پيغمبر آن بود كه قرآن را به پيروانش تعليم دهد و مسلم است كه حداقل شايستگي براي كسي كه بخواهد كتاب يا محتويات كتاب و دانش يك كتاب را به ديگران تعليم دهد ، باز هم مطابق تصريح خود قرآن ، آن است كه بتواند قلم را به كار بندد يا دست كم آنچه را با قلم نوشته شده بخواند " (نشريه كانون سر دفتران ، نقل از نشريه آموزش و پرورش) . اين استدلال ، به نظر عجيب ميآيد : اولا ، آنچه مورد اتفاق مسلمين است و مشاراليه ميخواهد خلاف آن را ثابت كند اين است كه رسول اكرم قبل از رسالت نه ميخوانده و نه مينوشته است . حداكثر اين استدلال اين است كه ايشان در دوره رسالت ميخوانده و مينوشتهاند چنانكه عقيده سيد مرتضي و شعبي و جماعتي ديگر بر اين است . پس مدعاي آقاي دكتر سيد عبداللطيف اثبات نميشود . ثانيا ، از نظر دوران رسالت نيز اين استدلال ناتمام است . توضيح اينكه در برخي از تعليمات مانند تعليماتي كه به نوآموز ميدهند كه خواندن و نوشتن به او بياموزند ، يا در تعليم رياضيات و امثال آن ، احتياج به قلم و كاغذ و رسم و تخته سياه و غيره هست و خود معلم بايد عمل كند تا دانش آموز يا دانشجو ياد بگيرد ، اما تعليم حكمت و اخلاق و حلال و حرام كه كار پيغمبران است نيازي به قلم و كاغذ و رسم و تخته سياه ندارد . مشائين از حكما را از آن جهت " مشائين " گفتهاند كه معلم در حالي كه راه ميرفت و قدم ميزد به دانشجويان تعليم ميكرد . البته براي شاگردان كه بخواهند ضبط كنند و فراموششان نشود لازم است بنويسند . لذا رسول خدا همواره توصيه ميكرد كه سخنانش را ضبط كنند و بنويسند . ميفرمود : " " قيدوا العلم " " دانش را دربند كنيد . گفتند : چگونه دربند كنيم ؟ فرمود : بنويسيد (بحار ( چاپ جديد ) ، ج / 2 ص . 151) . ميفرمود : " نضر الله عبدا سمع مقالتي فوعاها و بلغها من لم يسمعها " (كافي ، ج / 1 ص . 403) . خداوند خرم كند بندهاي را كه سخن مرا بشنود و ضبط كند و به آن كه نشنيده است ابلاغ نمايد . در حديث است كه رسول خدا سه نوبت پشت سر هم فرمود : خدايا ! جانشينان مرا رحمت كن . گفتند : يا رسول الله جانشينان شما كيانند ؟ فرمود : كساني كه بعد از من ميآيند و گفته مرا و سنت مرا ميگيرند و به مردم ديگر تعليم ميكنند (بحارالانوار ( چاپ جديد ) ، ج / 2 ص . 144) . ايضا ميفرمود : " من حق الولد علي الوالد ان يحسن اسمه و ان يعلمه الكتابة و ان يزوجه اذا بلغ " (وسائل الشيعه ، ج / 3 ص . 134) . از حقوق فرزند بر پدر اين است كه نام نيك برايش انتخاب كند ، نوشتن به او بياموزاند ، و وقتي كه بالغ شد همسر برايش انتخاب كند . قرآن كريم در كمال صراحت ميفرمايد : يا ايها الذين آمنوا اذا تداينتم بدين الي أجل مسمي فاكتبوه و ليكتب بينكم كاتب بالعدل (بقره / . 282) . اي اهل ايمان ! هنگامي كه نسبت به يكديگر تعهداتي براي مدت معيني پيدا ميكنيد آن را بنويسيد . بايد نويسندهاي به درستي و انصاف و عدالت آن را بنويسد . لهذا به دستور خدا و پيامبرش لازم شد مسلمانان به خاطر حفظ آثار دينيشان ، و هم براي اداي حقوق فرزندانشان ، و هم براي انتظام دنياشان به صنعت شريف نوشتن و خواندن همت بگمارند . همين جهت سبب شد كه " نهضت قلم " به وجود آيد ، آنچنان نهضتي كه همان مردمي كه افراد باسوادشان انگشت شمار بودند ، آنچنان رو به علم و دانش و خواندن و نوشتن آوردند كه گروهي از آنها در مدينه چند زبان را آموختند و توانستند پيام اسلام را با زبانهاي گوناگون به سراسر جهان ابلاغ نمايند . در تواريخ ميخوانيم كه اسراي بدر را پيغمبر با گرفتن فديه آزاد كرد . برخي از آنها كه فقير بودند بدون فديه آزاد شدند و برخي كه تعليم خط ميدانستند با آنها قرارداد كرد كه هر كدامشان ده نفر از كودكان مدينه را خط نوشتن بياموزانند و آنگاه آزاد شوند (تاريخ الخميس ديار بكري ، ج / 1 ص 395 والسيره الحلبية ، ج 2أ ص . 204) . آري ، پيغمبر تا اين حد اصرار داشت كه اين صنعت رايج شود و مسلمانان به دانش و آموختن رو آورند ، ولي هيچ يك از اينها ايجاب نميكند كه شخص رسول اكرم نيازي داشته باشد كه براي تعليم وتبليغ مردم از خواندن ونوشتن استفاده كند . معظم له ميگويد : " خداوند در اول سوره ، از قلم و نوشتن ياد كرده . آيا اين آيات صريح و روشن دليل نيست كه پيغمبر اسلام خواندن و نوشتن ميدانسته و با كتاب و قلم سر و كار داشته ؟ . . . چگونه ممكن است پيغمبر اكرم مردم را به علم و سواد و نوشتن تشويق كند و خودش به خواندن و نوشتن اعتنايي نداشته باشد ، در صورتي كه هميشه در كارها پيشقدم بوده است " (مجله روشنفكر) . اين استدلال نيز عجيب است . البته اين آيات دليل بر اين است كه خداوند كه اين آيات را بر بندهاي براي هدايت بندگانش نازل كرده و هم پيغمبر كه اين آيات بر قلب مقدسش فرود آمده ، ارزش خواندن و نوشتن را براي بشر ميدانستهاند ، اما اين آيات نه دليل بر اين است كه خداوند با خواندن و نوشتن و قلم و كاغذ سر و كار دارد و نه پيغمبر . ميگويد : " پيغمبر اكرم در همه دستورها كه ميداده پيشقدم بوده ، چگونه اين دستور را داده و خود عمل نكرده است ؟ " درست مثل اين است كه بگوييم پزشك كه نسخهاي به بيمار ميدهد اول بايد خودش آن نسخه را به كار بندد . بديهي است اگر پزشك بيمار گردد و همان نيازي كه بيماران به دوا پيدا ميكنند پيدا كند ، خودش قبل از ديگران نسخه خود را به كار ميبندد ، اما اگر بيمار نشد و نياز پيدا نكرد چطور ؟
بايد ببينيم پيغمبر اكرم همان نيازي كه ديگران به خواندن و نوشتن دارند - كه سبب ميشود دارا بودن اين صنعت براي آنها كمال ، و فاقد بودن آن نقص باشد - داشت و دستور خويش را به كار نبست ، و يا پيغمبر وضع خاصي دارد كه چنين نيازي ندارد . پيغمبر در عبادت ، فداكاري ، تقوا ، راستي ، درستي ، حسن خلق ، دموكراسي ، تواضع و ساير اخلاق و آداب حسنه پيشقدم بود ، زيرا همه آنها براي او كمال بود و نداشتن آنها نقص بود ، اما موضوع به اصطلاح سواد داشتن از اين قبيل نيست . ارزش فوق العاده سواد داشتن براي افراد بشر از آن جهت است كه وسيله استفاده كردن افراد بشر از معلومات يكديگر است . خطوط ، علامات و رموزي است كه افراد بشر براي تفهيم افكار و مقاصد يكديگر قرارداد كردهاند . آشنايي با خطوط وسيلهاي است براي انتقال معلومات از فردي به فرد ديگر و از قومي به قوم ديگر و از نسلي به نسل ديگر . بشر به اين وسيله معلومات خود را از فنا و نيستي و فراموشي حفظ ميكند . سواد داشتن از اين نظر نظير زبان دانستن است . انسان به هر اندازه زبانهاي بيشتري بداند وسيله بيشتري براي كسب معلومات بشرهاي ديگر در اختيار دارد . هيچيك از زبان دانستن و سواد داشتن ، " علم " به معني واقعي نيست ، اما مفتاح و كليد علم هست . علم اين است كه انسان به يك حقيقت و يك قانون كه در متن هستي واقعيت دارد آگاه گردد . علوم طبيعي ، منطق ، رياضيات علم است ، زيرا بشر در اين علوم يك رابطه واقعي و تكويني و علي و معلولي را ميان اشياء خارجي يا ذهني كشف ميكند ، اما دانستن لغت ، قواعد زبان و امثال اينها علم نيست ، زيرا ما را به يك رابطه واقعي ميان اشياء آگاه نميكند ، بلكه بر يك سلسله امور قراردادي و اعتباري كه از حد فرض و قرارداد تجاوز نميكند آگاه ميسازد . دانستن اين امور مفتاح و كليد علم است نه خود علم . آري ، در زمينه همين امور قراردادي يك جريانات واقعي پيش ميآيد از قبيل تطورات لغتها و تركيبات كه نماينده تكامل افكار است و طبق يك قانون طبيعي صورت ميگيرد ، و البته اطلاع بر آن قوانين طبيعي جزء فلسفه و علم است ، پس ارزش سواد داشتن ، از نظر اين است كه انسان كليد دانش ديگران را در دست ميگيرد . اكنون ببينيم آيا راه كسب دانش منحصر به اين است كه انسان كليد دانش ديگران را در دست داشته باشد و از دانش آنها استفاده كند ؟ آيا پيغمبر بايد از دانش افراد بشر استفاده كند ؟ اگر اينچنين است پس نبوغ و ابتكار كجا رفت ؟ اشراق و الهام كجا رفت ؟ دانش مستقيم از طبيعت كجا رفت ؟ از قضا پستترين انواع دانش آموزي همان است كه از نوشتهها و گفتههاي ديگران به دست آيد ، چه ، گذشته از آنكه شخصيت خود دانشآموز در آن دخالت ندارد ، در نوشتههاي بشري اوهام و حقايق به هم آميخته است . دكارت حكيم معروف فرانسوي پس از آنكه يك سلسله مقالات منتشر كرد ، صيت شهرتش همه جا پيچيد و سخنان تازهاش مورد تحسين و اعجاب همگان قرار گرفت . يكي از كساني كه مقالات وي را خوانده بود و بدانها اعجاب داشت و مانند دكتر سيد عبداللطيف فكر ميكرد ، خيال كرد كه دكارت بر گنجينهاي از نسخهها و كتابها دست يافته و معلومات خويش را از آنجا به دست آورده است . به ملاقات وي رفت و از وي تقاضا كرد كتابخانهاش را به او ارائه دهد . دكارت او را به محوطهاي كه در آنجا جسد گوسالهاي را تشريح كرده بود راهنمايي كرد و آن گوساله را به او نشان داد و گفت اين است كتابخانه من ! من معلومات خود را از اين كتابها به دست ميآورم .
مرحوم سيد جمال الدين اسدآبادي ميگفته است : " عجب است كه بعضي افراد عمري را پاي چراغ به خواندن كتابها و نوشتههاي انسانهايي مانند خود صرف ميكنند ، اما يك شب خود همان چراغ را مطالعه نميكنند . اگر يك شب كتاب را ببندند و چراغ را مطالعه كنند ، معلومات بيشتر و وسيعتري پيدا ميكنند " . هيچ كس عالم به دنيا نميآيد . همه مردم اول جاهل و بعد كم و بيش عالم ميگردند . و به تعبير صحيحتر ، هر كسي جز خدا در ذات خود جاهل است و به موجب نيروها و علل و اسباب ديگري عالم ميشود . پس هر كسي نيازمند به معلم ، يعني نيازمند يك قوه و نيرويي است كه الهام بخش او باشد . خداوند درباره رسول اكرم ميفرمايد : " ا لم يجدك يتيما فاوي و وجدك ضالا فهدي و وجدك عائلا فاغني "( ضحي / . 8). آيا تو يتيمي نبودي كه خدا به تو پناه داد ؟ گمراه و بي خبر نبودي كه خدا تو را راهنمايي كرد و با خبرت ساخت ؟ تهيدست نبودي كه خداوند تو را بي نياز ساخت ؟
اما سخن در معلم است كه لزوما چي و كي بايد باشد ؟ آيا انسان حتما بايد از بشر ديگر علم بياموزد ، پس حتما لازم است كليد دانش بشرهاي ديگر را كه نامش " سواد داشتن " است در اختيار داشته باشد ؟ آيا انسان را آن پايه نيست كه مبتكر باشد ؟ آيا انسان نميتواند بي نياز از انسانهاي ديگر ، كتاب طبيعت و خلقت را مطالعه كند ؟ آيا انسان را آن مقام و درجه نيست كه با غيب و ملكوت اتصال پيدا كند و خداوند مستقيما معلم و هادي او باشد ؟ قرآن كريم درباره پيغمبر ميفرمايد : " و ما ينطق عن الهوي ، ان هو الا وحي يوحي علمه شديد القوي "( نجم / 3 - 5) . او از هواي نفس سخن نميگويد ، آنچه ميگويد جز وحي كه به او ميرسد نيست . آن كه داراي نيروهاي زيادي است او را تعليم داده است . علي ( عليه السلام ) درباره رسول اكرم ميفرمايد : " و لقد قرن الله به منذ كان فطيما اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن أخلاق العالم " (نهج البلاغه ، خطبه . 190) . از آن زمان كه كودك بود و تازه از شير گرفته شده بود ، خداوند بزرگترين فرشته خويش را مأمور و مراقب او قرار داده ، آن فرشته او را در راههاي مكرمت ميبرد و به نيكوترين اخلاق جهان سوق ميداد .
آن طرف كه عشق ميافزود درد
بوحنيفه و شافعي درسي نكرد
عاشقان را شد مدرس حسن دوست
دفتر و درس و سبقشان روي اوست
خامشاند و نعره تكرارشان
ميرود تا عرش و تخت يارشان
درسشان آشوب و چرخ و لوله
ني زيادات است و باب و سلسله ("زيادات " و " باب " و " سلسله " نام سه كتاب معروف آن عصر است)
سلسله اين قوم جعد مشكبار
مسأله دور است اما دور يار
هر كه در خلوت به بينش يافت راه
او ز دانشها نجويد دستگاه (مثنوي ، دفتر سوم)
عارف از پرتو ميراز معاني دانست گوهر هر كس از اين لعل تواني دانست شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس كه نه هر كو ورقي خواند معاني دانست اي كه از دفتر عقل آيت عشق آموزي ترسم اين نكته به تحقيق نتاني دانست ابن خلدون در مقدمه معروف خويش فصل " في ان الخط والكتابة من عداد الصنائع الانسانية " بحثي ميكند در اطراف اينكه خط از آن نظر كمال است كه زندگي بشر اجتماعي است و افراد به كسب معلومات يكديگر نيازمندند . بعد سير تكاملي خط را در تمدنها ذكر ميكند ، آنگاه به پيدايش خط در محيط حجاز اشاره ميكند و سپس ميگويد : " در صدر اسلام ، خط از جنبه فني مراحل ابتدايي را طي ميكرد و خطوط صحابه از لحاظ رسم الخط ، خالي از نقص نبوده است ، ولي بعدها تابعين و اخلاف آنها همان رسم الخط را به عنوان تيمن و تبرك در كتابت قرآن حفظ كردند و از آن تجاوز نكردند با اينكه بعضي از آن رسم الخطها خلاف قاعده بود ، لهذا بعضي كلمات قرآن با رسم الخط خاصي باقي ماند " . آنگاه ميگويد : " كمالات فني و عملي از قبيل رسم الخط را كه بستگي دارد به اسباب و وسائل زندگي و جنبه نسبي دارد ، با كمالات مطلق كه فقدان آنها نقص در انسانيت انسان است و نقص واقعي است نبايد اشتباه كرد " . ابن خلدون آنگاه موضوع امي بودن رسول خدا را طرح ميكند و خلاصه سخنش اين است : " پيغمبر امي بود . امي بودن براي او كمال بود ، زيرا او علم خويش را از بالا فرا گرفته بود . اما امي بودن براي ما نقص است ، زيرا مساوي است با جاهل بودن ما " (مقدمه ابن خلدون ( چاپ ابراهيم حلمي ) ، ص 494 و . 495) . آيه ديگري كه از طرف مشاراليه به آن استناد شده آيه 2 و 3 از سوره " لم يكن " است . ميگويد : " بسيار شگفت انگيز است كه مترجمان و مفسران قرآن به اين آيه كه توصيف حضرت محمد ( ص ) ميباشد توجه نكردهاند كه در آن گفته شده : " " رسول من الله يتلوا صحفا مطهره "" (بينة / . 2) يعني محمد پيغمبر خدا كه صحيفههاي مقدس و مطهر را قرائت ميكند . بايد توجه كرد كه در اين آيات گفته نشده است كه پيغمبر صحيفههاي مقدس را از خاطر خود نقل ميكند ، بلكه تصريح شده است كه اين صحيفهها را قرائت ميكند و از رو ميخواند " . پاسخ اين استدلال آنگاه روشن ميشود كه مفهوم دو كلمه از كلمات آيه فوق الذكر روشن شود : كلمه " صحيفه " و كلمه " " يتلوا "" . " صحيفه " به معني ورق ( برگ ) است و " صحف " جمع صحيفه است . معني آيه با جمله بعد كه ميفرمايد : " " فيها كتب قيمة "" اين است : " پيغمبر برگهاي پاك و منزهي را كه در آنها نوشتههايي راست و پايدار هست براي مردم ميخواند . " مقصود از اين برگها همان چيزها بود كه آيات قرآن مجيد را بر روي آنها مينوشتهاند . پس مقصود اين است كه پيغمبر قرآن را بر مردم ميخواند . كلمه " " يتلوا "" از ماده تلاوت است . به هيچ مدركي بر نخوردهايم كه تلاوت به معني خواندن از رو باشد . آنچه مجموعا از كلمات اهل لغت و از موارد استعمال كلمه " قرائت " و كلمه " تلاوت " فهميده ميشود اين است كه هر سخن گفتن ، قرائت يا تلاوت نيست . قرائت و تلاوت در موردي است كه سخني كه خوانده ميشود مربوط به يك متن باشد ، خواه آنكه آن متن از رو خوانده شود يا از بر ، مثلا خواندن قرآن ، قرائت و تلاوت است ، خواه از روي مصحف خوانده شود و يا از حفظ ، با يك تفاوت ميان خود اين دو كلمه : تلاوت اختصاص دارد به خواندن متني كه مقدس باشد ، ولي قرائت اعم است از قرائت آيات مقدس و چيز ديگر . مثلا صحيح است گفته شود " گلستان سعدي را قرائت كردم " ، اما صحيح نيست گفته شود " گلستان سعدي را تلاوت كردم . " و در هر حال ، اينكه آن متن از بر خوانده شود يا از رو ، نه در مفهوم قرائت دخالت دارد و نه در مفهوم تلاوت . عليهذا آيه فوق الذكر جز اين نميگويد كه پيغمبر آيات قرآن را كه بر صفحاتي نوشته شده است براي مردم تلاوت ميكند . اساسا چه احتياجي هست كه پيغمبر هنگام تلاوت آيات قرآن ، از رو بخواند ؟ قرآن را صدها نفر از مسلمانان حفظ بودند ، آيا خود پيغمبر از حفظ نبود و نيازمند بود از رو بخواند ؟ خداوند حفظ او را خصوصا تضمين كرده بود ( " سنقرئك فلا تنسي ") (اعلي / . 6) . مجموعا معلوم شد كه از آيات قرآن به هيچ وجه استفاده نميشود كه رسول خدا ميخوانده و يا مينوشته است ، عكس آن استفاده ميشود ، و فرضا استفاده شود كه آن حضرت ميخوانده و مينوشته است ، تازه مربوط به دوره رسالت است و حال آنكه مدعاي مشاراليه اين است كه رسول خدا قبل از رسالت ميخوانده و مينوشته است .
تواريخ و احاديث
آقاي دكتر سيد عبداللطيف مدعي است كه از تواريخ و احاديث نيز ميتوان استفاده كرد كه رسول خدا ، هم ميخوانده و هم مينوشته است . به دو جريان استناد ميكند : . 1 ميگويد : " بخاري ضمن اخبار و احاديثي كه در كتاب " العلم " ثبت كرده نقل ميكند كه يكبار پيغمبر نامهاي محرمانه به دامادش علي داد و مخصوصا به او گفت باز نكند و نام گيرنده را به خوبي به خاطر بسپارد و نامه را به او برساند . وقتي كه پيغمبر نامهاي چنان محرمانه ميفرستاد كه حتي علي داماد و شخص مورد اعتماد پيغمبر هم نميبايست آن را بخواند و از آن مطلع شود ، آيا چه كسي جز خود پيغمبر ممكن است چنين نامهاي نوشته باشد ؟ " متأسفانه روايتي كه در صحيح بخاري هست (ج / 1 ص . 25) هيچ ذكر نميكند كه حامل نامه علي ( ع ) بوده است ، در صورتي كه مشاراليه ميخواهد از اينكه پيغمبر مضمون نامه را حتي از علي پنهان داشته است استفاده كند كه خود پيغمبر نامه را نوشته است .
در صحيح بخاري باب " العلم " ميگويد پيغمبر جمعي را فرستاد و به امير آنها نامهاي داد و گفت پيش از آنكه به فلان نقطه برسي نامه را باز نكن . هيچ نميگويد كه امير آنها علي بود . و از مضمون روايت معلوم است كه كسي كه بايد نامه را باز كند خود حامل نامه بوده است نه شخص سومي كه آقاي دكتر سيد عبداللطيف پنداشته است . آنچه بخاري در اينجا آورده مربوط است به داستان " بطن نخله " كه در كتب سير و تواريخ مضبوط است . سيره ابن هشام (ج / 1 ص . 601) تحت عنوان " سرية عبدالله بن جحش " و همچنين بحار الانوار (ج 6 ، باب 38 ( چاپ قديم سربي تهران ) ، ص . 575) عين روايت را نقل ميكند كه حامل نامه ، عبدالله بن جحش بوده است . ميگويند پيغمبر به او فرمود پس از دو روز قطع مسافت ، آن را باز كن و به آنچه نوشته شده است عمل كن . عبدالله بن جحش بعد از دو روز قطع مسافت نامه را باز كرد و فرمان رسول خدا را اجرا كرد . مغازي واقدي تصريح ميكند كه نويسنده نامه ابي بن كعب بوده است نه خود پيغمبر اكرم . ميگويد : " عبدالله بن جحش گفت يك شب بعد از نماز عشاء ، پيغمبر به من فرمود صبح زود آماده و مسلح بيا كه مأموريتي داري . پس از نماز صبح كه جمعيت در مسجد با پيغمبر خواندند ، من قبل از پيغمبر آماده و مسلح در خانهاش ايستاده بودم . عده ديگري نيز مانند من آمده بودند . پيغمبر ابي بن كعب را احضار كرد و دستور داد نامهاي بنويسد . پيغمبر آن نامه سربسته را به من داد و گفت تو را امير اين جمع قرار دادم و پس از دو شب كه از فلان راه ميروي نامه مرا بگشا و هر چه در آنجا هست عمل كن . من پس از دو روز طي مسافت ، نامه را باز كردم و ديدم فرمان داده است به " بطن نخله " ( نقطهاي است ميان مكه و طائف ) براي كسب اطلاعات لازم از كاروان قريش بروم . ضمنا توصيه كرده كه هيچكدام از ياران خويش را مجبور به همراهي نكن ، هر كه خواست ، با تو بيايد و هر كه نخواست ، برگردد . البته مأموريت خطرناكي بود . به ياران خود گفتم هر كه آماده شهادت است با من بيايد ، هر كس آماده نيست مختار است كه برگردد . همه يك كلام گفتند : نحن سامعون و مطيعون لله و رسوله و لك . . . " (مغازي واقدي ، ج / 1 ص 13 و 14) . پس آنچه آقاي دكتر سيد عبداللطيف به آن استناد كرده به كلي بي اساس است . . 2 جريان دومي كه در مورد استناد مشاراليه واقع شده جريان حديبيه است . ايشان ميگويند : " به طوري كه بخاري و ابن هشام نقل كردهاند . . . پيغمبر عهدنامه را گرفت و با دست خود نوشت " . اولا بخاري در يك روايت چنين نوشته و در روايت ديگر مخالف آن را نوشته است . علماي اهل تسنن تقريبا اجماع كردهاند كه هر چند ظاهر عبارت بخاري موهم اين است كه خود رسول اكرم نوشته است ولي منظور راوي اين نبوده است . سيره حلبي پس از آنكه طبق معمول جريان را نقل ميكند و حتي مينويسد : " پيغمبر اكرم براي محو كلمه رسول الله از علي كمك گرفت " ، روايت بخاري را نقل ميكند و ميگويد برخي مدعي شدهاند كه اين يك معجزه بود كه از آن حضرت ظهور كرد . ولي بعد ميگويد : " بعضي گفتهاند اين روايت را به اين شكل اهل علم معتبر نميدانند . مقصود اين است كه پيغمبر امر كرد به كتابت نه اينكه خود نوشت " . ميگويد : " ابوالوليد باجي مالكي اندلسي كه خواست ظاهر عبارت بخاري را بگيرد ، مورد انكار شديد علماي اندلس واقع شد " (السيره الحلبية ، ج / 3 ص . 24) . و اما سيره ابن هشام اصلا چنين چيزي ندارد و معلوم نيست چرا آقاي دكتر سيد عبداللطيف چنين نسبتي به ابن هشام ميدهد . ما قبلا گفتيم كه از جنبه تاريخي ، آنچه از اكثر نقلها استفاده ميشود اين است كه هر چه نوشته شد به وسيله علي ( ع ) بود ، تنها از عبارت طبري و ابن اثير بر ميآيد كه پيغمبر با اينكه نوشتن نميدانست ، برداشت و خودش نوشت . تازه حداكثر اين است كه پيغمبر در دوران رسالت ، يك نوبت يا بيشتر نوشته است و حال آنكه محل بحث ، دوران قبل از رسالت است .
اتهام مخالفان
در آغاز اين مقاله گفتيم مخالفان پيغمبر و اسلام در آن تاريخ ، آن حضرت را به اخذ مطلب از افواه ديگران متهم كردند ( در آياتي از قرآن اين اتهام منعكس است ) ، ولي به اين جهت متهم نكردند كه چون باسواد است و خواندن و نوشتن ميداند ، شايد كتابهايي نزد خود دارد و مطالبي كه ميآورد از آن كتابها استفاده كرده است . ممكن است كسي بگويد رسول خدا را به اين جهت نيز متهم كردهاند و اين اتهام نيز در قرآن منعكس است . در سوره فرقان آيه 5 ميفرمايد : " و قالوا اساطير الاولين اكتتبها فهي تملي عليه بكرش و اصيلا " . گفتند : اينها كه اين ميگويد افسانههاي پيشينيان است كه آنها را نوشته پس هر صبح و شام بر او املاء و القاء ميشود .
جواب اين است كه گذشته از اينكه اتهامات دشمنان پيغمبر آنچنان تعصب آميز و ناشي از عقده و احساسات بود كه به تعبير قرآن جز " ظلم و زور " نامي بر آن نتوان نهاد ، اين آيه صراحت ندارد كه آنها مدعي بودهاند پيغمبر خودش مينوشته است . كلمه " اكتتاب " ، هم به معني نوشتن آمده است و هم به معني " استكتاب " كه عبارت است از اينكه شخصي از ديگري بخواهد كه براي او بنويسد . ذيل آيه قرينه است كه مقصود معني دوم است ، زيرا مضمون آيه اين است : " آنها گفتند افسانههاي پيشينيان را نوشته ( يا ديگران برايش نوشتهاند ) پس هر بامداد و پسين بر او قرائت ميشود " . " اكتتاب " را به صورت ماضي و " املاء " را به صورت جاري و مستمر ذكر كرده است ، يعني چيزهايي كه قبلا آنها را نويسانيده است ، ديگران كه سواد خواندن دارند هر صبح و شام ميآيند و بر او ميخوانند و او از آنها ياد ميگيرد و حفظ ميكند . اگر خود پيغمبر خواندن ميدانست لزومي نداشت بگويند ديگران هر صبح و شام بر او املاء كنند ، كافي بود بگويند خودش مراجعه ميكند و به ذهن ميسپارد . پس حتي كافران زورگو و تهمت ساز زمان پيغمبر نيز كه همه گونه تهمت به او ميزدند : ديوانهاش ميخواندند ، ساحر و جادوگرش ميناميدند ، كذابش لقب دادند ، به تعلم شفاهي از افواه ديگران متهمش كردند نتوانستند ادعا كنند چون خواندن و نوشتن ميداند محتويات كتابهاي ديگر را به نام خودش براي ما ميخواند .
نتيجه
از مجموع آنچه گذشت معلوم شد كه رسول اكرم به حكم تاريخ قطعي و به شهادت قرآن و به حكم قرائن فراواني كه از تاريخ اسلام استنباط ميشود ، لوح ضميرش از تعلم از بشر پاك بوده است . او انساني است كه جز مكتب تعليم الهي مكتبي نديده و جز از حق دانشي نياموخته است . او گلي است كه جز دست باغبان ازل دست ديگري در پرورشش دخالت نداشته است . او با آنكه با قلم و كاغذ و مركب و خواندن و نوشتن آشنا نبود ، در كتاب مقدس خويش به قلم و آثار قلم به عنوان يك امر مقدس سوگند ياد كرد (ن و القلم و ما يسطرون "" ( قلم / 1 )) و در اولين پيام آسماني خود فرمان خواندن دادعلم و دانش و صنعت به كار بردن قلم را ، پس از نعمت آفرينش ، بزرگترين نعمت ارزاني شده به بشر معرفي كرد (اقرء باسم ربك الذي خلق ، خلق الانسان من علق ، اقرء و ربك الاكرم ، الذي علم بالقلم ، علم الانسان ما لم يعلم "" ( علق / 1 - 5 )) . آن كس كه خود قلم به دست نگرفته بود بلافاصله پس از ورود به مدينه و ايجاد امكانات ساده ، " نهضت قلم " ايجاد كرد و با آنكه خود معلمي از بشر نديده بود و دارالعلم و دانشگاهي طي نكرده بود ، خود معلم بشر و پديد آورنده دارالعلمها و دانشگاهها شد.
ستارهاي بدرخشيد و ماه مجلس شد
دل رميده ما را انيس و مونس شد
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد
كرشمه تو شرابي به عاشقان پيمود
كه علم بي خبر افتاد و عقل بي حس شد
حضرت رضا ( ع ) در مناظره خويش با ارباب اديان خطاب به رأس الجالوت فرمود : " از جمله دلائل صدق اين پيامبر اين است كه شخصي بود يتيم ، تهيدست ، چوپان ، مزدكار ، هيچ كتابي نخوانده و نزد هيچ استادي نرفته بود . كتابي آورد كه در آن حكايت پيامبران و خبر گذشتگان و آيندگان هست " (عيون اخبار الرضا ( چاپ سنگي ) ، ص . 94) .
آن چيزي كه بيش از پيش عظمت و رفعت و آسماني بودن قرآن كريم را مدلل ميسازد اين است كه اين كتاب عظيم آسماني با اينهمه معارف در باب مبدأ ، معاد ، انسان ، اخلاق ، قانون ، قصص ، عبرتها ، مواعظ ، و با اينهمه لطف و زيبايي و فصاحت ، بر زبان كسي جاري شده كه خود امي بوده است . نه تنها هيچ مدرسه و دانشگاه و دارالعلمي را در همه عمر نديده است و با هيچ دانشمندي از دانشمندان جهان روبرو نشده است ، حتي يك كتاب ساده از كتابهاي عصر خود را نخوانده است . آيت و معجزهاي كه خداوند بر آخرين پيامبرش فرستاد از نوع كتاب و نوشته است ، از نوع سخن است ، از نوع فكر و احساس است ، با عقل و با فكر و با دل و ضمير سر و كار دارد . اين كتاب قرنهاست كه قدرت خارق العاده معنوي خود را نشان داده و نشان ميدهد ، روزگار نميتواند آن را كهنه كند ، ميليونها ميليون دل را به سوي خود كشيده و ميكشد ، نيروي حياتي در آن موج ميزند ، چه عقلهاي مفكري را به انديشه و تدبر وا داشته و چه دلهايي را لبريز از ايمان و ذوق و شوق معنوي كرده و چه مرغان سحر و شب زنده داراني را غذاي روحي شده و چه اشكها را از عشق به خدا و خوف از خدا در نيمههاي شب بر گونهها جاري ساخته است و چه ملتهاي اسير و به زنجير كشيده را از چنگال ظلم و استبداد نجات داده است .
نقش قرآن چونكه بر عالم نشست
نقشههاي پاپ و كاهن را شكست
فاش گويم آنچه در دل مضمر است
اين كتابي نيست چيز ديگر است
چونكه در جان رفت جان ديگر شود
جان چو ديگر شد جهان ديگر شود
همچو حق پيدا و پنهان است اين
زنده و پاينده و گوياست اين
آري ، عنايت ازلي براي اينكه آيت بودن اين كتاب و وحي بودنش بيشتر روشن شود آن را بر بندهاي از بندگانش فرود آورد كه يتيم ، فقير ، چوپان ، صحرا گرد و درس ناخوانده و مكتب ناديده بود . " ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء و الله ذوالفضل العظيم ".
پايان
و السلام علي من التبع الهدي
برگرفته از : سايت نبي اكرم صلوات الله عليه
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: معرفی کتاب و سایت ، ،